جیمین فیک زندگی پارت ۶۸#

جیمین فیک زندگی پارت ۶۸#


جیمین: نمی‌تونم. نمی‌تونم تا فردا صبر کنم

شب بود . یونگی و هوسوک هم رفته بودن عمارت خودشون. رفتم سمت اتاقی که النا توش بو . خوابیده بودم انقدر محکم در رو بستم که بیدار شد.

النا: عزیزم اومدی پیشم بخوابی
جیمین: من عزیز تو نیستم ( داد)

خون جلوی چشمام رو گرفته بود و شروع کردم اون زن رو زدن. اخرش هیج فکری نکردم هیچ کنترلی روی رفتارم نبودم و فقط خشمم رو روش خالی میکردم که اخرش با یه تیر تو قلبش کشتمش . از اتاق اومدم بیرون و گفتم جنازه رو ببرن . تازه به خودم اومدم

جیمین: من چطور یه ادم حامله رو کشتم ؟ من یه مادر رو کشتم.
.
جیمین: الو یونگی
یونگی: بله
جیمین: کشتمش
یونگی: اخر کار خودت رو کردی
جیمین: من باید برم کار دارم

ویو ات

رو تخت دراز کشیده بودم تو این فکر بودم که قرار داد رو کنسل کنم و برگردم بوسان. اصلا قرار نبود انقدر طولانی تو سئول باشم.
گوشیم زنگ خورد جیمین بود حوصلشو نداشتم برای همین جواب ندادم اما ول کن نبود و هی زنگ میزد . اخر بلاکش کردم و رفتم دوش گرفتم.
با حوله تن پوش از حموم اومدم بیرون‌. کلا عادتمه که حوله چند ساعت تنم بمونه . زنگ زده بود پیتزا سفارش دادم . چند دقیقه بعد صدای زنگ در اومد حتی پیک پیتزا بود. با حوله رفتم دو در اما پیک نبود ...
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد و حمایت کنید
دیدگاه ها (۵)

جیمین فیک زندگی پارت ۶۹#

جیمین فیک زندگی پارت ۷۰#

جیمین فیک زندگی پارت ۶۷#

جیمین فیک زندگی پارت ۶۶

جیمین فیک زندگی پارت ۶۴#

جیمین فیک زندگی پارت ۶۳#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط